اکبر عبدی میگفت :
یک روز سر سریال با "حسین پناهی" بودیم ، هوا هم خیلی سرد بود ،

از ماشین پیاده شد ... بدون کاپشن !
گفتم : حسین !
این جوری اومدی از خونه بیرون ؟
نگفتی سرما می‌خوری ؟!
کاپشن خوشگلت کو ؟
گفت : کاپشن قشنگی بود ، نه ؟
گفتم : آره !
گفت : من هم خیلی دوستش داشتم !!!
ولی سر راه یکی را دیدم که هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت ...!!!
ولی من فقط دوستش داشتم ...!!!
روحش شاد ...
هوایمان سرد شده است !
به راستی !؟ ما چقدر می بخشیم ؟ و از چه دوست داشتنی هایی میگذریم ؟؟؟



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:اکبرعبدی,حسین پناهی, | 11:29 | نويسنده : آریا |

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از كشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
 
حسین پناهی


تاريخ : پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:حسین پناهی, | 1:2 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد